در گشودم… باز شد خاموشی خاموش من
پر شد از یک لذت آوازخوان آغوش من
آمد و از خلوت من کوچه باغ شعر ساخت
مثل یک ایمان گذشت از روح رویاپوش من
تا در آغوشم شگفت آن آفتاب دوره گرد
ابر شد در یک نفس احساس دریاجوش من
ابر شد… بارید مثل خون به رگهایم دوید
باز دریا گشت تنهایی آتش نوش من
یک سه تار و یک ستاره بر من عاشق بس است
میوزد موسیقی آواره یی در گوش من