باز آمدم که شعر بخوانم برایتان
از زخمهای کابل و از بامیان من
ضحاک ماردوش به همدستی شغاد
خاموش کرده کوره آهنگران من
یک عده بیشناسه و یک مشت بیخدا
آن دشمنان دینی و ضد زبان من
سنگر گرفتهاند به نام خدا ولی
ابلیس را نشانده به تخت کیان من
بابا دوباره آمدهام سوی سیستان
تا از هرات گویم و مازندران من
بابا دوباره کابلمان را فروختند
هی درد میکند سخن خونچکان من
دردی است در گلویم و فریاد میکشم
نشنیده مانده آه من و هم فغان من