سرگیجه های آخر خود را نشانه کرد
شب را فدای یک غزل عاشقانه کرد
تنها کنار پنجره ای ایستاد و بعد
حال و هوای خسته ی خود را ترانه کرد
تنها میان کوچه صدا زد تو را ولی
بی اختیار روح خودش را روانه کرد
درد هزار زندگی بدتر از خودش
آمد میان ذهن و روانش جوانه کرد
چرخید و رفت سمت همان نقطه های کور
بی حال و حوصله عملی ناشیانه کرد
چیزی ندید غیر مسیری که آخرش
او را به سمت دیگر دنیا روانه کرد