دانشگاه

دلم گرفته به کلی ز درس و دانشگاه
ز تخته‌های سفید و نوشته‌های سیاه

خطوط مبهم آینده‌های نامعلوم
کتاب‌هایی که هر روز می‌کند گمراه

هزار فسق و فجور آمده‌ست در پیشم
از این تنور چیان به باغ ناآگاه

مدام پیش زمانه اگر چه کم آرند
نشان نمی‌دهدش حد لحظه‌ی کوتاه

اگر بیایند از دست‌شان که اندازند
بدون هیچ کلامی سقوط در بن چاه

اگر چه زندگی‌ام روزمرگی شده است
ولی میان شبم گشت می‌زند یک ماه

فقط برای همین ماه، مانده پاهایم
فقط برای همین ماه، مانده‌ام در راه

میان این همه جاهل چه کار باید کرد
چو نیست یک کس عاقل، چه کار باید کرد

و ابتکار عمل هم ز دست بیرون است
ظهور دوره‌ی باطل، چه کار باید کرد

تمام مردم دنبال روزمرگی‌اند
به شهر نامتعادل چه کار باید کرد

گره گره شده این کار، شاگره شده است
میان این همه مشکل، چه کار باید کرد

هزار فکر سرم را به درد می‌آرد
میان دوشک منزل چه کار باید کرد

مدام رفته‌ای تا شانه، در لجن زاران
به پای رفته ته گل، چه کار باید کرد

و ایستاد شده فکر من در این اوضاع
میان درد مفاصل چه کار باید کرد

میان شهر که باشد چنین، بزرگ شدم
که بره ناشده، سرکرده‌های گرگ شدم

و حال روز و شبم از میان نور ضعیف
عبور می‌کند از پرده‌ی عبور ضعیف

همیشه خسته‌ام از درس‌های خواندگی‌ام
مرور می‌شوم از پرده‌ی مرور ضعیف

به ارتفاع دگر می‌روم از این پستی
شکست کاخ غرورم از این غرور ضعیف

نمی‌توان به کسی اعتماد حتی کرد
به یک گلوله کوچک کند ترور ضعیف

تو را به قعر سیه چال‌ها بیندازد
تمام عمر به یک حجره‌ی نمور ضعیف

صدای تازه بیاید به چشم کم کم لیک
به رنگ نقطه‌ی کوچک، به رنگ نور ضعیف

خوشم به آتش شهوت که دور می‌گردد
از این شلختگی و شیخیان و حور ضعیف

به این جماعت از خویش تیر می‌بالم
ضعیف چیست؟ که باشد توان و زور ضعیف

بمان که زندگی خویش را ز سر گیرم
و یک دقیقه‌ی آرام را به بر گیرم

تو ایستاد بمان و تو اوستاد بمان!
همیشه درس ز روی خطوط تخته بخوان!

معاش مفت گرفته، سگی بکن مردک!
شبانه جفت گرفته، سگی بکن مردک!

به سر زمینه‌ی اندیشه ناشناخته‌ای
بدون بار سفر، سوی خویش تاخته‌ای

بمان که تازه شود چشم و روی دانشگاه
به دید تازه ببینند سوی دانشگاه

شناسنامه