صدای زنگ کلیسا به جای بانگ اذان
نشسته ایم در انبوه بادهای وزان
نشسته ایم که شاید دوباره رنگ شود
گلیم بخت شب ما به لطف رنگ رزان
حراج کرده مرا روزگار بی انصاف
به باد داده چنین خنده ی مرا ارزان
گلی که جای ندارد میان باغ خودش
چه فایده گله کردن مدام از این و از آن
هنوز بوسه ی غربت به روی گونه ماست
چقدر مانده به پایان فصل سرد خزان؟