به بام خانه ما لاله زندگی می‌کرد

کجا شد آن شب و روزی که پنجره، جان داشت
بهار، عاشق بود و درخت، مهمان داشت

به بام خانه‌ی ما لاله زنده‌گی می‌کرد
نسیم، رابطه با سبزه‌های رقصان داشت

سکوت دهکده را چشمه‌سار می‌ترکاند
به شوقِ زمزمه هر ابر ، میل باران داشت

شگوفه از سر و رویش نوید می‌‌بارید
برای باغچه برنامه‌ی فراوان داشت

نبود، این‌همه امکان ولی دیار علی
شکوه بیشتر و روضه‌ی چراغان داشت

بقال کوچه‌ی ما سُود را نمی‌دانست
انار میمنه‌ و کُلچه‌ی بدخشان داشت

سرِ بلند و دل خوش، غرور و خوشبختی
رعیت از کَرم ناتمام سلطان داشت

امید سنگر ما کوه بود و جان‌بازی
اگر که دشمن ما دست‌های لرزان داشت ‌!

نه بحث‌های سیاسی هزار پهلو بود
نه رهبری پس دَر گفتگوی پنهان داشت

خبر، شگفتن فانوس شادمانی بود
خطر نبود و سفر بود و راه، پایان داشت

کسی نداشت خبر از هزاره بودن من
رفیق تاجک من دوست‌های “اوغان” داشت

به مال هیچ کسی چشم کس نمی‌‌افتاد
نبود “گُشنه” کسی، سفره‌یی اگر نان داشت

نبود شیطنت شیخ و نعره‌ی ملا
به لطف‌های خداوند مردم ایمان داشت

چه کار شد که سفر کرد روح آزادی
از آن دیار، که هر گوشه شیرمردان داشت!

کجا شد آن شب‌ و روزی که قلب‌ها هر دَم
برای قلب دگر آرزوی احسان داشت

شناسنامه