سرهای تا پا خمشده از تاج میگویند
از کفر صله میبَرَند و باج میگویند
ای کشتی طوفان نوح خستگان بنگر
مردابها، از جنبشِ امواج میگویند
پیغمبرانِ وهم در اوج فراموشی
آغوشِ شیطان را شبِ معراج میگویند
خاکستر تهماندهی نمرودیان از چی؟
آیینۀ ما را به خود محتاج میگویند
در کعبۀ بیباوری این قوم سرگردان
در خویش میچرخند و از الحاج میگویند
سر میدهند اغواکنان بانگ اناالحق را
از دار میترسند و از حلّاج میگویند
مفهوم آزادی برایم گُنگ میماند
وقتی تبرها از حقوق کاج میگویند