آخرین اشعار

نرفته بودی و می‌رفتی

حضور عقربه حس می‌شد، زمان اگرچه تعلل داشت
اگرچه درد سخن می گفت، سکوت شوق تکامل داشت

جهان خواب زمستانی، به فکر زخم فرو می‌رفت
هنوز در وسط دی ماه، حیاط خانه‌ی ما گل داشت

نسیم آمد و بغض آلود درون حوض تنش را شست
چقدر سرخی بکری بود، چقدر رنگ به کاکل داشت

نسیم از تو سخن می گفت، از این که چشم تو روشن بود
از اینکه خاطر آرامت، چقدر عطر گلایل داشت

اگرچه حاجت خود را تو، گرفته بودی و می‌رفتی
عقیق روی زمین اما هنوز دست توسل داشت

عقیق راز مگویت بود، عقیق زخم عمیقت بود
چقدر بغض تو سنگین بود، چقدر شانه تحمل داشت

نرفته بودی و می‌رفتی که عشق پشت سرت باشد
که با وجود تو این لشکر همیشه پیش قراول داشت

نرفته بودی و می‌رفتی که قدس مقصد آخر بود
که جسم خسته و خونینت، هنوز روح توکل داشت

مسیح خواست که برخیزیم به قصد موعظه‌ای تازه
اگرچه لحن یهودا نیز، هنوز مستی الکل داشت

به اعتبار تو پر کردیم، خشاب خشم تلافی را
که قلب مردم آزادی به سمت فتح تمایل داشت

شناسنامه