پر از دردم، پر از باران، پرم از سوگواریها
نجاتم ده ز خاموشی، از این فریادداریها
خدا از آسمانش خسته، من از روزهای سرد
و آن مرغی که مینالد برای بی بهاریها
بیا مادر کنار من، مرا باروت میبندند
دعا کن بشکند دست سیاه این شکاریها
کمی مشروب میخواهم که حالم را بهم ریزد
که بگریزم، من از اندوه و از خود انتحاریها
دلم در کوچه سرگردان لبخند است و شهر من
تمام سال غرق آتش و ماتم نگاریها