زمستان تر از آنم که بهارم را بگیری
از این بی چیزی ام دارو ندارم را بگیری
منم آن قاب عکس روی دیوار اتاقت
همین خوب است گهگاهی غبارم را بگیری
زدم بیرون و در فکر و خیالت گم شدم باز
که شاید دست های بی قرارم را بگیری
چه خواهد شد اگر وقتی که در فکر فرارم
بیایی یک بغل راه فرارم را بگیری
مرا عادت به سرما داده ای در چشم هایت
زمستانی بمان… باید بهارم را بگیری