چنان که جان شبی را سپیده میگیرد
غروب حال مرا نارسیده میگیرد
چگونه درک کند عشق سالیان مرا
کسی که عشق خودش را ندیده میگیرد
یکی، چنان که خدا، روز و شب صدایم را
اگر چه میشنود، ناشنیده میگیرد
خبر رسیده به من، دستهای عشقات را
یکی که تازه به دوران رسیده میگیرد
چگونه جا بدهم در دلم به غیر از تو!
که گفته جای غزل را قصیده میگیرد؟