آخرین اشعار

کنج اتاقم

پیرهن شد تا بماند در امان، پوشیدم اش
تشنه بودم، از خجالت آب شد نوشیدم اش

حرف میزد از دلش کنج اتاقم، تا سحر
گر چه فحشم داد اما بارها گوشیدم اش

سرد شد، لرزید در خود، آب شد قند دلم
گرچه در می رفت اما تنگ آغوشیدم اش

بس که پیش پیک ها این پا و آن پا می نمود
سخت میشد کار من، تا اینکه از هوشیدم اش

مست میشد کم کمک، گفتم بگو، اینگونه گفت:
گاو من زاییده بود آن روزها دوشیدم اش

کاش وقتی از تو می پرسیدم از عشق ات، به من
با کمال میل می گفتی فراموشیدم اش

شناسنامه