آخرین اشعار

آهسته‌تر بیا، بهار

بهار آویزان شده است از درختان شهر

سر در آورده از گلدان­‌های سبز عید

حتی، سر در آورده از گل های کوچک قالی

***

بهار به مزارع سبزی رسیده است

به دشت­‌های گندم و کاهو

و حوض های پرورش ماهی

آهسته ­تر بیا بهار

آمدن تو پایان زندگیست برای ماهیان

آمدنت پایان زندگیست برای پدر معصومه

بهار!

بهار!

آهسته تر بیا!

بازارها شلوغ است.

آجیل و میوه فراوان…

اما

دخترک همشهری‌­ام هنوز دستگیره های رنگی اش را می فروشد

آهسته تر بیا!

دار قالی بلند است

و گل بهار به معجزه‌­ای­­ می اندیشد

تا رگ‌­های خشک مادرش را به رودخانه­‌ای پیوند بزند

شب­‌ها پدرم بوی سیمان می­دهد

بوی خاک

بوی زندگی

بوی نان

بوی عشق…

از استخوان­‌های فرسوده اش چه می خواهی بهار؟

هر سال که می رسی

خمیده‌­تر می شود

و ناله­‌هایش

فرشتگان را بر شانه­‌هایم می گریاند.

هر سال که میرسی

خیابان نو می شود

جامه­‌ها نو

روز، نو

به این فکر می کنم

کفش ­های علی چرا نو نمی­شود؟

در کدام خانه جا گذاشته‌­ای

سخاوتت را؟

شناسنامه