تُرا میخواستم چونتن سرش را…تو نفهمیدی!
و یا چون پادشاهی لشکرش را…تو نفهمیدی!
ترا میخواستم چون باغبان گلهای خوشبو را
و چون باغی نهالِ نوبرش را… تو نفهمیدی!
به چشمانِ سیاه تو من ایمان داشتم روزی؛
همانطوری که شیخی باورش را… تو نفهمیدی!
ترا از دست دادم، “نیست” گشتم مثل آن مردی _
که نامردی ربوده همسرش را، تو نفهمیدی!
به پایت گریهها میکرد مثل ابر این شاعر؛
نرو! رفتی، کمی چشم ترش را تو نفهمیدی
تو رفتی و شدم درگیر خود مانند سربازی-
که فوجی دشمنِ دور و برش را…تو نفهمیدی!