به مژگان فرامنش
تو بگو تا چگونه رام کنم این زبانِ همیشهوحشی را
این هیولای خفته در هیبت، بیلگام و برهنه رخشی را ــ
که به اصل غرور پابند است، که به یاغینبودنش حتی
مکر و افسون هیچ تهمینه، خوب بازی نکرده نقشی را
تو بگو کاسهرودِ در نیزار، ساکتِ بند٘ در صدای ابد۱
لشکر مانده در ندانمِ دام، تا که بردارد این درفشی را…؟
با توام مستِ وَهمپیراهن! موج زیباییِ نهان در تن
ذهن ٱمادهی شکارشدن، بِگُذار این خلیفهبخشی را
تو به قانون خویش پابندی، به رمیدن دچاری و ناچار
بِرم و خویش را بهچشم بزن، تا من از جنس باد کفشی راـ
ـ پای این واژگانِ .. در نیزار میدود بادپای ٱتشیال
مژهگان سیاه، اما سوخت٘ نَفَسِ بادپای وحشی را
۱. کاسهرود؛ نام ٱب راکد٘ یا رودخانهی ایستادهایست که در مسیر ایران باستان و توران قرار داشتهاست، امروزه مردم بلخ و بامیان به اینگونه ٱبها «ناوُر» میگویند. شاهنامه در وصف ٱن چنین ٱورده است:
به سختی گذشت از درِ کاسهرود ***** جهان را یخ و برف در کاسه بود