تمام عمرِ مرا برده کدخدای فریب
به وعدهی سر خرمن و با بهای فریب
چه راهها که نرفتیم با اشارهی او
گمیم و راه نباشد به انتهای فریب
کنار لانهی روباه میرسد هر بار
قدم قدم اثر شوم ردپای فریب
لباس میش به تن کرده فتنه میآید
هزار زوزه بلند است از صدای فریب
نصیب ما شده لبخند شیطنت آلود
همیشه آخر بازی مافیای فریب
چه کردهاند به تنهایشان نمیدانم…
لباس خدمت خلق است یا ردای فریب؟!