آخرین اشعار

شبه پیغمبر

ای آن گل که جان دادی در، آغوش بابایت
ای سی پاره‌قرآنم دل بستم به نجوایت

برخیز ای علی جانم دشمن می‌شود خوش‌حال
حالا من زمین گیرم چون مرغی که شد بی‌بال

تنها مانده‌ام داغت پیرم کرده ای‌جانم
اشکم پیش دشمن شد جاری روضه می‌خوانم

پر کردی تو میدان را از فریاد آزادی
حیدر وار خشمت را بر دشمن نشان دادی

تیغت تا فرود آمد در لشکر شکاف افتاد
از دستان عدوانت خنجر با غلاف افتاد

هستی فاطمی مکتب ، هستی شبه پیغمبر
ذکرت بوده در میدان یاحیدر علی حیدر

حالا ای بنی هاشم گیریدش که گلگون است
عطشان بوده در میدان لب‌هایش پر از خون است

حالا خیمه پرگشت از شیون‌های حزن آلود
بی تو بودن ای جانم بر غم‌های‌مان افزود

شناسنامه