آخرین اشعار

پوقانه

نشسته بر فرازِ بامِ تنهایی
زنی
پوقانه‌*های مست و رنگارنگ
-یکی امید و دیگر عشق و خوشحالی و خوشبختی و آن دیگر دلِ بی‌درد-
گرفته تنگ با لب‌های خوش‌رنگ خیالاتش
یکایک را و پُر می‌کرد

یکی
-شاید دل بی‌درد یا امید-
را چون دزدها بر داشت با خود باد
و می‌شد دور
وَ پشتِ باد، بادِ تُند راه افتاد آن زن آن، زنِ رنجور

پس از پیمودن یک‌چند منزل لاجرم افتاد آخر پای باد از کار
زن آن پوقانه را تا خواست بردارد
فرو شد خار!

دل‌بی‌دردترکیده
و نومیدانه برگشت آن زنِ مغموم پشتِ بامِ تنهایی
نه یاری نه تسلایی
از آن بدتر
که از پوقانه‌های دیگرش هم نه ردِ پایی

-اگر چه در خیالش بود- شد دلسرد از آن خانه
و زنْ خود گشت پوقانه

 

*پوقانه در گویش افغانستان بادکنک را می‌گویند.

شناسنامه