آخرین اشعار

لب گور

هرگز گمان مدار مرا دور از خودت
ای گل! من از تو ام من مجبور از خودت!

دیگر توان ندارم و دیگر نمی‌شود
قلب شکست‌خورده و ناجور از خودت

قلبی که سال‌هاست جدایی کشیده و
پایش دگر رسیده لب گور از خودت

دیگر فرار کردنم از مرگ مشکل است
حالا كه دستخط شده دستور از خودت…

بر من بس است آن گل بالا بلند شهر
هان ای خدا! بهشت پر از حور از خودت

شناسنامه