…که صبح غرق میشوی در آینه، چنین نترس
عمیقتر به خود ببین دقیقتر ببین نترس!
به چشمهای گریهکرده، تیغخوردهات ببین
از ابروان ناقرار زیر آن جبین نترس
از آن جبین که خورده چند چین، نه چین نخورده است!
به جان سرنوشت بر زده است آستین، نترس
از آینه برون برا برو به کار و بعد، «بار»
بزن به سرسلامتیِ…رب العالمین، نترس!
نترس از بههمزدن، نترس از قرار دادنِ دو سطر نامرتب و بدون قافیه –
میان این غزل، ولو غزل خوشش نیاید و هزار بار لعنتت کند، هنوز هم کم است
یقین، چنان و کفر این، حلال آن حرام این
نترس از این چرندیات تاجرانِ دین نترس!
…که صبح غرق میشوی در آینه «قواره» کن
بخند قاه قاه بر زمانه و زمین، نترس
درِ اتاق را ببند و لخت لخت شو، سپس
نفس نفس به خود برس، نترس آفرین! نترس
شبی بغل بگیر جنیّات زشت خویش را
خطاب کن به «شیشک» کریه: نازنین نترس!
که درد میکشی تو از دوباره پوست دادنت
که رشد میکنی درون خویش ای جنین! نترس!