بعد از هزار سال اگر باز بینمات
همزاد من! همینم و عاشقترینمات
با صد هزار خشم اگر از خود برانیام
با صد هزار چشم من اندر کمینمات
گفتی خیال خام خزان از قفای ماست
گفتم قسم به باغ که باز از پسینمات
تا پای مرگ سجدهگهام آستان تست
تا خاک گور گل کدهام خوشهچینمات
دیگر مگو: هماره «عفیف» از وفا مخوان
آخر بگو چگونه کشم از یقینمات؟!