باز هم سه‌شنبه‌ها

ناگهان شروع شد با همان دو کاسه آش
این سه‌شنبه‌های خوش، نذرهای کاش… کاش…

عصرها دو شاخه گل این دریچه را گشود
صبح ها بهانه شد نان تازه لواش

جمله نگفته را پشت در نوشته کرد
«دل اسیر بد قلق، لب دچار ارتعاش»

نیمه شب سه تار زد زیر تیرهای برق
در اتاق کوچکم هی قدم زدم یواش

او سوال شرمگین من جواب ناگزیر
«سال نو مبارکت، هیچ فکر من نباش»

روزهای تلخ عید می‌دهد شکنجه‌ام
ماهیان سرخ او گریه، آخرین تلاش

حال من بدل نشد با دلش چه می کند
بازهم سه شنبه ها باز هم دو کاسه آش!؟

شناسنامه