ای همه صبح روشنم، عمر مرا تو کاستی
نیست نشان زِ مهرِ تو، جان پدر کجاستی؟
گلبُن جانفزای من، نوگُلِ دلگشایِ من
میشنوی صدایِ من؟ خیره خمُش چراستی؟
کشتهی سروِ قامتتْ، سروقدانِ هر چمن
از غم قّد و قامتت، قامت من دوتاستی
میزنمت ز دل صدا، خیز و به شامم اندر آ
جان پدر چنین جفا، بر پدران رواستی؟
تیر غمت رسد به جان، کارد رسد به استخوان
ناله رسد به آسمان، از چه تو بیصداستی؟
رفت قرار من ز تن، مویه کنم بر این وطن
رخت و لباس او کفن، روز و شبش عزاستی
کابلِ خون و آتشش، کوی به کو سیاوشش
کاش کمان آرشش، بودی و تیر راستی