شکست خواب زمین پلک آسمان وا شد
سوار هودج رنگین باد پیدا شد
غبار همهمه پیچید و ناگهان در خاک
غدیر برق زد و برق، آب معنا شد
سکوت کرد بیابان فرشته چیزی گفت
دو چشم حضرت خورشید رنگ دریا شد
اشاره کرد بمانید با شما هستم
نگاه ایل مسافر پر از معما شد
جهازهای فراوان به روی هم چیدند
دوید ثانیهها پلهای مهیا شد
سترگ طایفه روشن گرفت دستی را
دو شاخه نور گره خورد و سبز بالا شد
در آن هوای هیاهو پرندهها خواندند
میان قافله مردی غریب، مولا شد
گذشت خنده و تبریکها بگو تاریخ
شکوفه پوش کرامت چه زود تنها شد!