بیا پارو بزن این قایق گم کرده ساحل را
تسلی بخش با لبخندهایت بی نوا دل را
کنار جملۀ آموختنها، نازنین!بد نیست
بیاموزیم آداب خوش درک مقابل را
بلاتشبیه، ما هم مثل تان خون و عصب داریم
چرا خوبان نمیدانند، تفریق دل و گل را
دمی بر سرخی خون گلوی کشته ات بنگر؛
اگر باری تماشا میکنی هم، رقص بسمل را
پس از تحشیه بر شرح شفای شیخ، هی، بد نیست
کمی هم بشنوی لاطائلات این اراذل را
اگر باری، به راه آریم، گمراهی، هنر باشد
تو در راهی، چه خواهی کرد این تحصیل حاصل را
به تدبیر مدن ای شیخ، وقتی میتوان دل بست
که اول بار تمهیدی کنی تدبیر منزل را