پیشکش به استاد نایل لاجوردین شهری
دل بد از تکرار بودن، سخت درگیر خودش
یک جهان خسته دارد در مزامیر خودش
بغض ناسوتی پر و بالش به درد آورده است
میگریزد از حضورِ تلخ و دلگیر خودش
بسته در دامان «هستی» و «زمان» بیکران
دلخوش از بزمِ صدای مرغ شبگیر خودش
بت نمیسازد کسی را در ضمیر باز خود
این دل گم گشته از روح فراگیر خودش
از شلوغیهای ذهنش فکر بالا میکند
خیره در آیینهی لطف اساطیر خودش
این قلندر مشرب آواره در صحرای درد
در خرد آزاد کرده هوش نخچیر خودش