دوستت دارم
چنان که تو طلا را
بر دوش می کشی و خاموش می نشینی
کتاب ها و عتاب هایم را
من از تو سرشار شعر می شوم
تو از من لبریز جنون
وقتی ماه به نیمه می رسد و کیف کوچکت
پر از اداهای من است
از خانه ای که تو در آن نباشی
هراسانم
و از جهانی که خدا در آن نباشد