آخرین اشعار

خانقاه سینه‌ام

ماه را می‌دیدم و از بند غم وا می‌شدم
قطره‌ای بودم که از دریاچه، دریا می‌شدم

باغ سبزی می‌شدم، پرواز می‌کردم سپس
آسمان می‌گشتم و با دار دنیا می‌شدم

در هوا از خود رها بودم رهاااا تا انتها
دم به‌دم از روی خاک خسته بالا می‌شدم

شب گذر می‌کرد و می‌رفت از کنارم، مثل عمر
من فرو در فکر خوبی‌های فردا می‌شدم

خانقاه سینه‌ام از ذکر حق سرشار بود
رفته رفته غرق در سیر و تماشا می‌شدم

می‌شدم آگاه از لطف زیاد خالقم
از خوشی مجنون آن یکدانه لیلا می‌شدم…

شناسنامه