آخرین اشعار

روسریِ سرخ و آبی

خاکستری‌رنگم، بهاران از تنم کوچید
گل‌بوته‌ها از سرزمین دامنم کوچید

تا انتهای زندگانی رفتم و دیدم
از من نمانده سایه‌ای، حتی «منم» کوچید

از عشق حرفی هم به دنیایم نخواهم گفت
دیری‌ست عشق از وسعت پیراهنم کوچید

جامانده تنها ردِّپای وحشت و کابوس
گل‌های زیبا از میان گلشنم کوچید

تا خواستم لب وا کنم حرفی بگویم از
یک روسریِ سرخ و آبی… گفتنم کوچید

شناسنامه