سخن آخر

بگو! زبان بگشا گر دعا و نفرین است
که بر تو پاسخ ما هرچه هست؛ آمین است

اگرچه نوش تو نیش است و نیش هایت نوش
کسی که بهره نبرد از لب تو مسکین است

به جام ما؛ به رضای تو راضییم؛ بریز
ولو که زهر؛ ز دست تو سخت؛ شیرین است

به روی مردمک چشم ما قدم بگذار
که میهمانی و رسم دیار ما این است

نمی‌رسیم گر امروز را به هم؛ فردا
ز خشت؛ بالش و از خاک تیره بالین است

بخند و غنچگیت را رها کن از تو چه کم
گر از تو شاد شود هر دلی که غمگین است

بیا که یار قدیمیم و پا و سر تسلیم
بنه به شانهٔ ما هرچه بار سنگین است

مرو! مرو! که چو رفتیم بر نمی‌گردیم
همین سخن سخن آخر و نخستین است

شناسنامه