از بختِ بد اگر قدغن شد حضورها
خاکم کنید بر سر راهِ عبورها
من زنده ام هنوز، ولی چند هفته ایست
صف بسته اند دور و برم مرده شورها
در زیر سقف زندگی ام بی هوا شدم
پیوسته ام به عالم زنده به گورها
دیریست باغ و برگ نشانم نمی دهند
دل بسته ام به چوب کجی مثل کورها
از خود فرار می کنم این راهِ آخر است
من می روم که گم شوم آن دور دووورها