آخرین اشعار

دی‌شب نظری به سوی دریا کردم

دی‌شب نظری به سوی دریا کردم
اندیشۀ غم گره گره وا کردم
با شیشه‌گران ماه در مستی موج
آیینۀ روح خویش پیدا کردم
*
غم‌های ترا شبانه چون یاد کنم
بنشینم و صد ترانه بنیاد کنم
چندان ز دو دیده اشک ریزم به کنار
تا دامن شب ستاره آباد کنم
*
رفتی و بهار غصه هایم بشگفت
برشاخۀ جان گل نوایم بشگفت
هر سو که قدم نهادم از دوری تو
آتش همه جا زنقش پایم بشگفت
*
رفتی و ستاره‌گان من کور شدند
آیینۀ شب شدند و بی نور شدند
در شیشۀ مه شراب خورشید کجاست
تا سایۀ ما ز یک دیگر دور شدند
*
شب بی تو دلم چمن چمن می گرید
آیینه به حال زار من می گرید
گفتم سخنی به یاد تو ساز کنم
دیدم چو دو چشم من سخن می گرید
*
شب فکر مرا ستاره‌گان می دزدند
گویی که زمن راز نهان می دزدند
رنگینی لحظه‌های پندار مرا
از باغ کرشمه‌های جان می دزدند
*
بس ناله ز نای آسمان است بلند
اندوه بزرگ کهکشان است بلند
بشکسته تمام قامت فصل بهار
شیپور دمادم خزان است بلند
*
نشکفته تمام غنچه‌ها پیر شدند
آهو بره‌گان جمله به زنجیر شدند
این فصل چه فصل است که انبوه کلاغ
دل‌بستۀ قله های پامیر شدند

شناسنامه