آخرین اشعار

من صدای خندۀ ظلمت را

من صدای خندۀ ظلمت را
از حنجرۀ زخمی آوچه های آور ميشنوم
بدبختی را ميشناسم
و تنهايی را تنفس ميكنم
بدبختی در رگ‌های من جاريست
بدبختی همزاد جاودانۀ من است
بدبختی آفش های مرا ميپوشد
و با پاهای من راه ميرود
بدبختی با من شطرنج ميزند
و هيچ گاهی نشده است آه برايش گفته باشم
آشت
بدبختی در خانۀ من است
بدبختی با يگانه آودك من بازی ميكند
و نان او را ميدزدد
بدبختی چشم های آورش را به من هديه آرده است
و من جهان را با چشم های آور او ميبينم
بدبختی شعرهايش را از حنجرۀ من ميخواند
و در پايان شعر هايش مينويسد
پرتو نادری

شناسنامه