ليلا مهاجر است كه حرفی نمی زند
آزرده خاطر است كه حرفی نمی زند
ليلا نماد غربت اين حال و روز ماست
درد معاصر است كه حرفی نمی زند
ليلا برای رنج كشيدن تمام عمر
انگار حاضر است كه حرفی نمی زند
گم گشته در هياهوی رنگ و ريای شهر
انگار كافر است كه حرفی نمی زند
ليلا دلش گرفته ازين كوچه های تلخ
فردا مسافر است كه حرفی نمی زند
اين شعر را برای دل او سروده ام
اين بيت آخر است كه حرفی نمی زند