آخرین اشعار

اسطوره‌ی چشم تو

دلم غیر از طواف روی تو دینی نخواهد داشت
بجز اسطورۀ چشم تو تلقینی نخواهد داشت

قطار اشک را هر شب به پای خنده می ریزم
ولی این قطره های شور، شیرینی نخواهد داشت

من آن مَردی غریقی حل شده در بستر توفان
که تابوتم بروی شانه سنگینی نخواهد داشت

سر هر شب دو پاکت میخورم از قرص خواب آور
مگر بر دردهایم قرص، تسکینی نخواهد داشت

فقط کوهی غرورم را به پای عشق می‌ریزم
که غیر از پای بوسی عشق آیینی نخواهد داشت

هر بیت شاید ساکنِ شهری که تا فعلا
-از روز اول- شد غذای ساکنین بوسه

یک روز شاید از خوشی پرواز خواهد داد
من را همین دیوانه‌گی، من را همین بوسه

جز دست‌هایت که پُراند از پاکی و خوبی
در هیچ دستی نیست طعم این‌ چنین بوسه

شناسنامه