آسمان یکسره جا خورد و زمستان بارید
درد پیچید به خود، گریه فراوان بارید
زندگی دانهی برفی شد و در کوچه رها
بر سر دخترک گیسو پریشان بارید
رشتهی عمر در این معرکه بیهوده گسست
بدبیاری وسط دلخوشیِ مان بارید
دلِ خوش گمشدهای است درون تاریخ
که بر او گرد نپرسیدن و نسیان بارید
وطنم! زخم تو دیرینه و همزاد من است
روی آبادی من کشور ویران بارید
شرم سه سده ستمرانیِ این قوم جهول
لکه ابری شد و از چشم خراسان بارید