با روسری سبز وزیدی بهار شد
از شانه ات دو ابر پرید آبشار شد
تا گل زدی به مله مویت شگوفه ریخت*
لب های مست تا به گلویت شگوفه ریخت
تا شعر عاشقانه شاعر خوش آمدی
صد بیت و مصره متواتر خوش آمدی
تو آمدی صدای کبوتر شنیده شد
نجوای عشق فاخته بهتر شنیده شد
خرگوش ها به سینه جنگل قدم زدند
خواب و خمار یوزپلنگان بهم زدند
خیل پرنده گان به پناهت گریختند
زنبور ها به کندوی لبهات ریختند
بر حجله ستاره شدی بار یافتی
بعدن به جشنواره باران شتافتی
پیش از رسیدن تو جهان تار و تیره بود
پیش از ظهور سبز تو انسان جزیره بود
پروانه جز به شعله و آتش وطن نداشت
پروانه روح بود نبودی بدن نداشت
تا پای تو به خانه آیینه باز شد
نام دگر به نازفروشان نیاز شد
ای فصل سرخ بوسه، زمستان فدای تو
دلهای از محبت هراسان فدای تو
با من به شهر، تحفه ی لبخند را بیار
آغوش عشق و دست خداوند را بیار
ابلیس های مست سر غش گرفته اند
گل میرسد فرا؛ همه آتش گرفته اند…
*مله به کسر اول و تشدید دوم موی بافته و رها شده بر دوش یاشانه است.
*شگوفه (شکوفه)
 
				 
								 
								 
								 
								