به شب خموشی من، تو طلوع یک صدایی
و چه حافظانه نامم به غزل غزل سرایی
چه حضور سبز سبزی به تن تخیل من
که شگوفه میبراری که جوانه میفزایی
به نوازشت سپردم همه بیقراریم را
که به رگ رگم تو خونی، به نفس نفس هوایی
ز یخ دوگانه گیها همه پیکرم فسرده
بشکن یخ وجودم که یگانه آشنایی
همه مرغکان عاشق ز قفس برون پراندم
که تو ای قناری من، به قفس دوباره آیی
دل من ز عشق پر شد به خدا رسم به زودی
که تو قاصد محبت ز حریم کبریایی