دلتنگی غمگینی کبوتریست
که آشیانه اش را گم میکند
با دو جوجه کبوتر خوشرنگ
و بال میزند میان تمام آشیانه های جهان
یا شاید
دیو وحشتناکی
خفته بر گلوی آدمی
دست بر نمیدارد
پا بر نمیدارد
لمیده روی هر چه خوشبختی
دلتنگی
باد نیست که بگذرد
ابر نیست که ببارد
دلتنگی
هفت کوه سیاه است
میان آدم و آرزو
 
				 
								 
								 
								 
								