آخرین اشعار

هزار زن

در من زنان زیادی زیسته‌ اند

زنی با شیطنت های کودکانه

زنی با موهای بلند

موهای کوتاه

زنی که دنیا روی پلک هایش می چرخد و

اندوه، ستاره یی میشود بر چشمهایش

ستاره‌ی زود گذر، که

پلکی بر هم می‌نهد

و ستاره فرو می‌ریزد

در من زنی‌ست

که گیسوانش هر روز سپید می‌شوند

و انگشت هایش روی غبار شیشه ها

قلبی می‌کشند

با گوشه هایی در هم شکسته

و زنی

که اندوه، ستاره یی دنباله دار،

می‌گیرد از دامنش

سر می‌کشد از گریبانش

و می‌روید میان موهای سرش

در من هزار زن راه می‌رود

هزار زن عاشق میشود

هزار زن می خندد

هزار زن میمیرد

هزار زن بغض می‌کند

و هزار زن فریاد میزند، میان اشک هایی

نا مریی، که

می‌ریزم روی جاده ها

شناسنامه