ای ابر خشک! آبی از اين چشم تر ببر
در گوش تاک تشنه ز باران خبر ببر
غربت نصيب سهرۀ بی بال و پر مباد
تا آشيان سوخته اين مشت پر ببر
محروم روشنی نتوان زيست سالها
نامی ز ما به گوش گران سحر ببر
خاکستريم و خاطرۀ باغ در بغل
بيم از چنار و زهر نظر از تبر ببر
ای تند باد! خرمنی از خنجر طلوع
برکاهنان معبد شب زودتر ببر
ايوان صبح زاتش دل گرم ميشود
هر اخگر خموش فراسوی در ببر