آخرین اشعار

همیشه در سفر

قطار می شوی و کوپه های بی نفرم
بجز دو ریل شکسته نمانده از سفرم

پیاده می شوی از این قطار، اما من
برای بودن با تو همیشه در سفرم

تمام عاشقی نوجوانی ام با توست
پلاک هشت، خیابان؟ خانۀ پدرم

و یا اتاق محقر دو استکان چایی
کتاب های پر از گرد و خاک دور و برم

نگاه می کنمت تا نگاه می کنی ام
هوای لذت و آغوش می زند به سرم

نشسته رنگ رژت روی ملحفه ها و…
نمی شود ز هوای تو جان بدر ببرم

کنار تو به تماشا نشسته ام خود را
هزار مرتبه از خاطرات می گذرم

قدم زدیم شبانه تمام کابل را
کجای این شب تاریک ماه را ببرم؟

شناسنامه