آرامش جان چشمهها خندهی توست
آیینهی رحمت و وفا خندهی توست
بیپرده بگویمت که آغوش آغوش!!
از خون انار عاشقت را در نوش
ای کودک ناز کابلی، نانت کو؟
ای قصه تلخ بلخ پایانت کو؟
هر چند كه ظاهرا كمی خاموشم
از فلسفه مثل موج ها، در جوشم
من: پرسش مغلقم، جوابم هستی
مضمون رباعیات نابم هستی
در دست غم و دهان آتش بودم
در ورطهی بیكران آتش بودم
چارانهی من جان و جهان است مرا
یعنی که شبیه سایبان است مرا
هر دو کان باد، هر دو شلغم اند
چار سو درد است اما بی غم اند
رهایی بخش ما آوای توحید
نگر آواز حق از نای توحید
چون چادر و یا كه شال می لرزاندم
در فصل قشنگ سال می لرزاندم
از پهنهی کوه میدوَم، جان دارم
به قصهی بعدِ مرگ ایمان دارم
یک گام به روی نعش یاران ماندند
یک گام به پشت سوگواران ماندند