باران، باران اگرببارد
یاران من به خانه زمینگیر می شوند
بارانی بی وقتم
که خیابان ها درکم نمی کنند
بادی نیامد تا باران هایِ شورَت را از مزرعه ببرد
و نسیمی که دست های قدیمی پدر را تازه کند...
خیابان ها افسرده بودند
پیاده روها محکوم به مرگ...
تقصیر من نبود
پاییز که از شاخه افتاد پرت شدم توی حیاطی جنگ زده...
برایِ آمدنت شاخهٔ گلی دارم
به رفتنت اشکی...
خدایا!
اگر دروازۀ بهشتت را بر من نگشایی...
دریاها دهان باز کرده اند برای فرزندانت
درخت ها سیم خاردار روییده اند
کبوترهای سبز جنگلی در دوردست از من
سرود سبز میخواهند
کودک ایستاد
پارگی پیرهندر دهان دنده های لاغرش بود
به خاطر تو بود که انارها طعم داشتند
و سمبوسه های دهنی در عصر انقلاب...
اینجا کابل است
شهر مه گرفتهی بارانی...