کتاب هندسه خونین به دست باد افتاد
ز دست سبز شکوفه گل و مداد افتاد
خیالم را گره بستم به شاخ خوشه ی پروین
فضای خانه ام پیچید در عطر گل نسرین
میانِ قاب خاکستر خدا جا داده تصویرم
درین چوکات دلتنگی نمیدانی چه دلگیرم؟
این روزها حضور و خبرهای تو کم است
حالم گرفته غیر تو از هر چه آدم است
بهار دهکده، گنجشکها، سرود، چه شد؟
قطارهای چنار کنار رود چه شد؟
باز وا کرده نگاهت به حرم پای مرا
به ضریحت برسان دست تمنای مرا
شادم که در جهان شما کشته میشوم
در زیر آسمان شما، کشته میشوم
از اين خانه، از اين ايوان مرا با خويش خواهد برد
صداى شرشر باران مرا با خويش خواهد برد
پامير، بغض گشته و پيچيده در گلو
هلمند میدود به گدايی به چارسو
عزیز رهبر، رفیق مردم، رییس جمهور دل کجایی؟
خبر رسیده که باز تنها، بر آن شدی تا حرم بیایی
محبوب من چنانکه غزل عاشق تو ام
در خلوتم همیشه تو ماهُور میشوی
آری، برادران همگی ناتنی شدند
این سیبها، بهار نشد، کندنی شدند