غزل غزل پر دردم غزل غزل سردم
چگونه با سبدی بی ستاره برگردم
در بازوی من رسم کن رنگین کمانت را
از چشمهای من تماشا کن جهانت را
میکشاند مرا به سمت خودش باز از لابهلای شببوها
با دو دستان پُرطراوت خویش میرهاند مرا در آنسوها
«جان پدر کجاستی؟»، «اینجا کنارِ جو»
لت میخورم به دست دو مأمورِ تندخو
شب بی تو از ستاره صدایی نمی رسد
آوای ماهتاب به جایی نمی رسد
ای ابر خشک! آبی از اين چشم تر ببر
در گوش تاک تشنه ز باران خبر ببر
شاخه بیسیب و جهان دامن پُر از سنگ است
بر سر هیچ میان دو برادر جنگ است
از فصل سرد و کوچ اجباری نمیترسیم
از مرگ سخت و مردم آزاری نمیترسیم
از باهمیِ قطره دریا میشود پیدا
برخیز، از امروز، فردا میشود پیدا
جاریست در هوای خراسان بهار تو
در ذهن کوچهها و خیابان بهار تو
مگو بسیج شبیخونیان به کام شب است
یگانه نام درین روزگار نام شب است
کاش باشد آرزو سبزه نشین خوشبختی
برگهای زندگی پر از نگین خوشبختی