حور وقتی در بهشت از عطر گل تر می شود
بر زمین می آید و اینگونه "دختر" می شود
شد اجاق آرزوها سرد، می خواهم بمیرم
آه بگذاریدم از این درد می خواهم بمیرم
تو را دیشب تماشا کرده ام تا می توانستم
که من دیشب تو را تنها تماشا می توانستم
دریا پر از بغض است، تلخ و زمهریر است
مثل بلندی های دنیا برفگیر است
ذهنم تو را همیشه به تصویر می کشید
دردی عمیق در سر من تیر می کشید
می کشد مشکپاره را بر دوش با دوچشم همیشه تر حلزون
می رود، رود اشک را بکشد با خودش دور، دورتر حلزون
من التماس کهنه ی یک باور، داغ گلوی زخمی یک مردم
که بر خلاف هرچه بد اقبالی، ایمان به چشمهای تو آوردم
خواستم در گوشهی دیوار، در باشم، نشد
سوی آزادی مسیری مختصر باشم، نشد
گیسوانم را به دست باد و باران دادهام
چشمهایم را به آغوش خیابان دادهام
می شود یک کس بیاید با قلم، نی با تفنگ
یک کمی وسعت بیارد بر جهانِ تار و تنگ
بگذار چشمهای تو دریا شود پری
غرقِ نگاه پاک تو دنیا شود پری
خوشا کسی که عزیز و سعید میمیرد
میان معرکه او رو سپید میمیرد