هزار بار اگر عاشقم برای توام
هزار سال اگر ...، مست چشم های توام
من آن موجِ گران بارم که در دامن نمی گنجم
من آن توفنده خاشاکم که در گلخن نمی گنجم
ای پلنگان غیرت! ای مردان فولادین ما!
وای اگر دیگر بلرزد بازوی سنگین ما!
صحنهی از آخرین دیدار باقی ماندهاست
در خیالم خاطرات یار باقی ماندهاست
بهار آورده گل، تا یار من گیسو برآشوبد
جهان را باز با یک گوشه ابرو برآشوبد
در چشم های او که از آن عشق می تکید
می شد نگاه حضرت خورشید را کشید
ستاره در غزل پیچیده یک دامن زلیخا جان
مرا آویخته در شاخه ی مهتاب سرگردان
منتظر مانده ام که برگردی تا غزل هایم عاشقانه شود
مثل تزریق خون به یک بیمار، لب تو وارد ترانه شود
از نگاهت قرنها سیراب سقاخانهها
چشمهای تو دلیل مستی پیمانهها
بانو چو شهرزاد به تکرار قصه کن
از تیرگی عادت و آزار قصه کن
تا به پیرش، خواجه عبدالله بفرستد درود
کاروانش از هریوا رفت سمت شاهرود
تکدرخت پیرم اما دوست دارم ریشهام را
ریشهام را؛ این غرور خُفتهی اندیشهام را