دل ز بند بردهگی با چنگ و دندان میکنم
از تنوری با دو دست سوخته نان میکنم
نه بیخود ریخته در این وطن خون های بسیاری
برادر! آبیاری کرده هامون های بسیاری
شکست خواب زمین پلک آسمان وا شد
سوار هودج رنگین باد پیدا شد
ایستاده پس این پنجره تنها كودك
برف ها از سر و كولش شده بالا، كودك
اگر به پای تو بستند زنگ، رقصیدی
خلاف شرع، شرنگ و شرنگ رقصیدی
سکوت از تو صدا میشود بلند بخند
به لحظه لحظهی این روزگار گند، بخند
چه شد با تو؟ چرا میلرزی ای تاج خراسان پشت هم؟ بس کن
ندارد سینهها گنجایش اینقدر داغ و درد و غم، بس کن
چیده ام سیب و انار و گل و گلدانی را
ببرد غصه و اندوه و پریشانی را
پاییز رفت و شب شب چله، زمستان است
بر روی جاده نم نم برف است و باران است
پرنده بود همانی که گفت صیادم
اسیر بود، ولی ساده گفت آزادم
درخت خلوت خود را به رفتن تو گریست
پرنده گشتی و دنیا به رفتن تو گریست
این روزها هوای غریبی مرا گرفته
اندوه هم به طرز عجیبی مرا گرفته