دمید از چار سویت مشعل صبح و سحر شاعر
درختی ماه را پیچیده بر دور کمر شاعر
باز کن در که به جان آمدم از دربدری
زندگی می گذرد یا شده ام من گذری
فقط نه سرخ شد از خون هل اتی کوچه
که شرم داشت از آن طرفه ماجرا کوچه
خبر داری چهل سالم شده یار
اجل پیگیر احوالم شده یار
عروسکم ایرونیست، با من شده مهاجر
چشمای اُن بارونیست، با من شده مهاجر
تبر چه شاخ و بُنِ سرو را تکان بدهد
دوباره سبز و باز ایستاده جان بدهد
از گذشته، ای دوشنبه، تاجیکستانیترم
عشق تهران در رگم جاریست، ایرانیترم
ماه جاری و غزل دست فشان در حرمت
جوی آیینه و فانوس، روان در حرمت
آنجا تن غرق خونت اگر سر ندارد
اینجا منم آن شهیدی که پیکر ندارد
بیاعتنا به فلسفه کور جنگها
تشدید دست و پاشکنی های سنگها
به چه جادۀ خالی گل آرزو فشانم؟
به کدام کوچه حامد! بروم غزل بخوانم
دستی شکافت نای به آتش کشیده را
سوزاند، های های به آتش کشیده را