ای روزهای ناخوش تب دار تکفیری
ای عصرهای بی سرود فصل دلگیری
من خودم را در حیات کوچکم نشناختم
کودکانه، واقیعأ دل را برایت باختم
حور وقتی در بهشت از عطر گل تر می شود
بر زمین می آید و اینگونه "دختر" می شود
دریا پر از بغض است، تلخ و زمهریر است
مثل بلندی های دنیا برفگیر است
ذهنم تو را همیشه به تصویر می کشید
دردی عمیق در سر من تیر می کشید
می کشد مشکپاره را بر دوش با دوچشم همیشه تر حلزون
می رود، رود اشک را بکشد با خودش دور، دورتر حلزون
من التماس کهنه ی یک باور، داغ گلوی زخمی یک مردم
که بر خلاف هرچه بد اقبالی، ایمان به چشمهای تو آوردم
گیسوانم را به دست باد و باران دادهام
چشمهایم را به آغوش خیابان دادهام
بگذار چشمهای تو دریا شود پری
غرقِ نگاه پاک تو دنیا شود پری
خوشا کسی که عزیز و سعید میمیرد
میان معرکه او رو سپید میمیرد
دلم می خواهد این شب ها پریشان خودم باشم
کمی در خلوت آغوش دستان خودم باشم
دقیقن همین که دلم را به سوی خودت می کشیدی
جمال خودت را همان جا به روی خودت می کشیدی