میشوی با گل عزیز و میشوی با خار، خوار
خار باشد خوار، حتا بر سر دیوار، خوار
باید این آینه ها فکر گلایل بکنند
بعد نسبت به تو ابراز تمایل بکنند
پلنگگونه فشردی گلوی آهو را
شکنجه میکنی اکنون تمامتِ او را
هوا گرفته... زمین خسته... آسمان دلگیر...
به چشم پنجره کوچ پرندگان دلگیر...
مردمِ چشم تو خاصیتِ گژدُم دارد
کی به حال منِ بیچاره ترحم دارد
زمین در حال نابودی زمان در حال نابودی
تماشا کرد ما را یک جهان در حال نابودی
همه گویند که مانند تو مشکل دارم
اشتباه است، دوصد چند تو مشکل دارم
سری دارم که در مهوارهی کیوان نمیگنجد
دلی دارم که در پیراهنِ ایوان نمیگنجد
امشب به باغ خلوت رؤیا بخوان مرا
تنها ز خویشتن شو و تنها بخوان مرا
به شاد های مسافر سلام ما برسان
غریبه گفته به یاران سلام ما برسان
قد کشیدی به استجابت نور، دل نکندی ولی زمینت را
ریختی غوره غوره روی خاک، دانه ی عشق دستچینت را
و این دریچه به سمت بهار وا شدنیست
پرنده از عقب میلهها رها شدنیست