دو همدمیم من و تو، دو یار همسایه
دو رود جاری از این چشمه سار همسایه
دختر کنار در بدستش پاکت گل دار
یعنی به آقا می کند تقدیم یک سیگار
به کنج سینه دلم هرچه صبر کرد نشد
که غیر مُهره؛ کسی اهل تاس و نرد نشد
به دور گردن خود شالی از شكوفه ها آویز
بخند ای كه بهاری و از غزل لبریز
تماس گوشی، از آن سو صدای مشغولی
فشار روحی سختی به حال مستولی
کاش میشد پرنده ای باشم بر سپیدارهای غمگینت
قاصدی از بهار، شاخه گلی روی پلوان و پای پرچینت
سکوت سهم تو از من، نگاه سهم من از تو
هجوم خاطره های سیاه سهم من از تو
سيگار نيمه، قهوه، كتابِ شعر، در حصر خانهى دلتنگى
گوشى، پيام خستهى بىپاسخ، بغض شبانهى دلتنگى
درونِ سینۀ من کرده غُصهای لانه
به وسعتی که نگنجد به هیچ پیمانه
ای ابرِ سردکوشِ زمستان! در کیسۀ دریده چه داری؟
باز آمدی چه سرب و چه سنگی بر شهر بیسپیده بباری؟
عبور کن به تماشای سبزه و گلها
درنگ کن به تماشای چشم سنبلها
فصل شبنم رفت و اینک فصل آتش باری است
تشنه گی در جویبار جان انسان جاری است